دست نوشته های محمد رضوانی پور



پرده‌ی دوم: دیالکتیکِ انقلاب اسلامی
محمد رضوانی‌پور

 

1⃣فاجعه بوئینگ ۷۳۷ و رسواییِ دفاعی پس از آن، یک حادثه و صدفه نیست. این اتفاق را باید از وجه اتفاقی‌اش تهی ساخت و به نحوی درون‌ماندگار» فهم کرد تا بتوان راه برای فهم اساسِ وضعیت باز کرد. چنین رخدادی در مقام جزء، خبر از کلّیت عام و فراگیری می‌دهد که این رخدادْ درونِ» آن ممکن شده است. جست و جوی ضرورتِ کلیِ حاکم بر ساختار» از خلال بررسی جزئی‌ترین و دم‌دست‌ترین حوادث اتفاقی و ظاهراً بی‌معنی، دقیقاً همان چارچوبی‌‌ست که برجسته‌ترین متفکرین علوم اجتماعی -از کلاسیک‌ها گرفته تا متأخرین- برای مطالعه پدیده‌های اجتماعی از آن بهره‌ گرفته‌اند.


در روزهای اخیر و در شرایطی که هنوز این رسوایی دفاعی به بار نیامده بود، یادداشتی نوشتم و کوشیدم تحلیل کنم: چرا و چه‌گونه فاجعه» درست در درون پیروزی و موقعیت ظفرمندانه‌ی آن روزهای ما نهفته بود و به محض فرود آمدن از آسمانِ سرمستی، ابرچالش‌های سیستم گریبان‌مان را خواهند گرفت. این گرفتار شدن به همین ترتیب رخ داد، اما نه در بلندمدت که از قضا در لحظه‌ی حال. عنوان یادداشت قبلی من یعنی دیالکتیک سوگ‌واری» دقیقاً به معنای این بود و هست که: در دل سوگ‌واریِ ما برای سردار که بعد از انتشار خبر ترور به اوج غلیان رسیده بود، عنصری ضدّ سوگ‌واریْ وجود دارد که به‌شدت تنش‌زاست، که سعی کردم این عنصر یا آنتی‌تز را به‌وسیله‌ی اوج‌گیری بی‌سابقه گفتمان امنیت‌گرا بعد از ترور حاج‌قاسم و سرمستی ویران‌گری تحلیل کنم که هر شکل از آرمان‌خواهی را در عصر پساسلیمانی به محاق می‌برد و همه ما را زیر بار اَبَرچالش‌های ساختاری‌مان لِه می‌کرد.

اکنون اما این پدیده‌ی آشوب‌ناکْ که البته ماهیتی کلّی و فراگیرتر از این حادثه و آن حادثه دارد، این‌بار به میانجی‌گریِ فاجعه‌ی سقوط هواپیماست که حضور» خود را نمایان می‌کند.
فاجعه‌ی سقوط هواپیما که در حکم امر واقع بود و خبر از شکاف می‌داد، اکنون جذبِ در خود نظم نمادین شده. امروز برای همگان آشکار شده که: فاجعه همان واقعیت است. پیروزیِ ما با شکست‌‌ ما یکی» شده و ما اکنون در سال ۱۳۹۸ هجری شمسی در یکی از متناقض‌ترین و انفجاری‌ترین وضعیت‌های تاریخ معاصر ایران نفس می‌کشیم. 


2⃣حالا دقیقاً همین‌جاست که باید از حادثه‌ی هواپیما به سمت منطق درونی ساختار حرکت کنیم و ببینیم چه‌طور چنین اتفاقی اولاً نه یک صُدفه بلکه در مقام خروجی طبیعی یک سیستم معنادار می‌شود و ثانیاً به چه ترتیب، دالّی است که خبر از خصوصیات درونی ساختار می‌دهد. ساختاری که اصلی‌ترین وجه‌ش یک چیز است: تناقض. در یک ساختار متناقض، آن‌چه منفی است مثبت تلقی می‌شود و آن‌چه مثبت است منفی! در ماجرای اخیر، حمله‌ی جمهوری اسلامی به پایگاه‌های دشمن خارجی، با سرنگون‌سازی مهلک یک هواپیمای خودی، هم‌زمان و هم‌نشین شد و این در واقع یک پیروزیِ فاجعه‌آمیز» برای نظام بود. پیروزی بود، در عین حال» که فاجعه را هم در دلِ خود به هم‌راه داشت.

اما مسئله این‌جاست که در هستی متناقضِ این نظام ی، هر پیروزی‌ای در حکم یک فاجعه است». کافی‌ست اتفاقات مختلف کشور در برهه‌های گوناگون را در ذهن خود مرور کنید؛ هرآن‌چه را که نظام و سران آن پیروزیِ خود می‌دانند، در عین حال شکستی فاجعه‌بار از منظر عقل سلیم است. پیروزی فاجعه‌آمیز» اساس و بنیانِ نظام جمهوری اسلامی است. حوادث اخیر فقط در حکم برش یا شکافی است که دیدنِ این منطق درون‌ماندگارِ ساختاری را ممکن کرده، چیزی که از پیش و به منزله موتور پیش‌برنده‌ی نظام ما وجود داشت اما نا-مرئی بود.  

برای درک این سرشتِ متناقض» کافی‌ست به تجربیات روزمره‌مان رجوع کنیم: ما در وضعیتی قرار داریم که کارکردها و در واقع موفقیت‌های نظام در زمینه‌های ی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که با منطق خود نظام سازگارند، همان کژکارکردهایی هستند که هیچ عقل سلیمی قادر به پذیرش آن‌ها نیست.
به عنوان مثال، فساد و رانت در همه‌جا نامطلوب است اما در این‌جا، نتیجه‌ی منطقی ساخت اقتصاد ی نظام ماست. نظامی که بیش از هرچیز بر وفاداری ی» استوار است چراکه در شرایط حساس جنگی قرار دارد و مصلحت‌دانانِ محرم راز» در آن حرف اول را می‌زند، اساساً نمی‌تواند ذیل چیزی جز یک ساختار رانتی به حیات خود ادامه دهد. فساد، عدم شفافیت، اختلاس و همه این‌ها، بحران‌های درون‌ماندگار و نتایج طبیعیِ نظام ی ما هستند نه مسائلی قابل حل به وسیله‌ی اصلاحات و بازی‌هایی در سطح بهبود حکم‌رانی. اگر پاک‌دست‌ترین افراد نیز در رأس امور به کار گرفته شوند، نمی‌توانند درون این نظم ی کاری از پیش ببرند.

رَدْ» @rad_channel1

 

3⃣در چنین نظامی به حکم ضرورت» باید در مقابل این مفاسد محافظه‌کارانه رفتار کرد چراکه افشای مفسده در حکم افشای اسرار» جبهه‌ی خودی در جنگ» است. به همین دلیل است که: سرکوب آزادی رسانه‌ها یکی از طبیعی‌ترین ت‌های نظام ماست، مردم ضرورتاً محرم نظام نیستند، مجلس(نماینده‌ی جمهوریت و اراده مردم) به یک شوخی بی‌مزه شبیه است و الی‌آخر. در چنین وضعی واضح است که نقد به سازمانی مثل صداوسیما یکی از جاهلانه‌ترین کارهای ممکن است، آن‌هم به یک دلیل ساده: صدا و سیما احمقانه رفتار می‌کند، باید هم بکند. نادانیِ او عقلانیت اوست. ناکارآمدی» دقیقاً کارآمدی‌اش است. مثل کلیت سیستم. این یعنی همان مثبت شدنِ منفی و منفی شدنِ مثبت، در ساختاری که تناقض، شکاف و بحرانْ موتور محرکش است.

در چنین ساختاری عدالت‌خواهی‌ هم ناگزیر به شکلی نمایشی و مضحک و در قالب اعدام چند عدد سلطان درمی‌آید تا بدین‌وسیله زمینه استمرار کلان‌پروژه‌های اقتصادی مهیا باقی بماند. عدالت‌خواهانِ مثلاً رادیکال ما هم قلابی‌‌اند و بیش‌ترین کارکردشان بازی کردن در پازل رقابت‌های جناحی درون نظام. آن‌ها صرفاً رانت گفتنِ چیزهایی را دارند که اغیار به واسطه‌ی گفتن ذره‌ای از آن‌ها نیز روانه دادگاه و زندان می‌شوند. عدالت‌خواهان ما خودْ بخشی از مشکل‌اند نه راه حلی برای آن.

در ۴۰ سال اخیر بارها شاهد تجلیات همین نظم مبتنی بر خودی/غیرخودی بوده‌ایم حتی در سطح سران کشور. همه رؤسای جمهور بعد از انقلاب به نحوی به قالب مغضوب یا دشمن درآمده‌اند. در وضعیت متناقض ما، دوست دشمن است و دشمنْ دوست. نخبگان و دلسوزان دیگری‌»اند و مفسدین و مرتجعین خودی. وقایع اخیر نشان داد دامنه بحث از این‌ها هم فراتر است و بزرگترین دشمن نظام یعنی آمریکا در واقع به‌ترین دوست است چراکه دقیقاً همان چیزی را عرضه می‌کند که نهاد دولت در ایران از آن تغذیه می‌کند: بحران و جنگ. بحران‌های ما طبیعی‌ترین خروجیِ نظامی هستند که موجودیت‌ش را بر بودن در مقطع حساس کنونی» استوار ساخته.

سرشت ساختاری همه این بحران‌ها نیز چیزی است که فهمش هیچ ربطی به قدرت تحلیل و تحصیلات ندارد و عامه‌ی مردم نیز به درستی، این سر و ته یک کرباس بودن» را درک کرده‌اند. امروز هرکس این بحرانِ فراگیرِ ساختاری» را انکار کند یا آن را به اشخاص و ت‌مداران تقلیل دهد، هیچ چیز نیست به غیر از یک دروغ‌گو.

اکنون و پس از فجایعی که این روزها گریبان‌مان را گرفته، مسائل مذکور از حوزه تحلیل‌ و تفسیرهای آکادمیک فراروی کرده‌اند و صرفاً در حکم صورت‌‌بندی نظری مسائلی هستند که خودِ مردم کوچه و بازار به‌تر از هرکس و با گوشت و پوست خود آن‌ها را حس» می‌کنند. رسوایی دفاعی و تناقضِ نهفته در آن، دقیقاً بازنماگرِ تناقضِ نهفته در سرشت وضعیت ماست. اینْ به عنوان یک حادثه، از خودش فراروی کرده و به چیزی که در بطن‌اش است ارجاع می‌دهد: افتخار نظام همان ننگ نظام است.

نزدیک‌ترین گفتار برای توصیف چنین وضعیتی، همان گفتاری است که آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری» به کار گرفتند و در آن از نابودی روشنگری به دست خویش» سخن گفتند و وضعیتی را توصیف کردند که هرشکلی از پیش‌رفت در آن به منزله‌ی پسرفت بود.
و اکنون کیست که نبیند جمهوری اسلامی دارد خود را به دست خویش نابود می‌کند؟!  

4⃣چه باید کرد؟
باید ناامید شد. باید پس‌رفت کرد تا از درون و به مرور، پیش‌رفت سربرآورد. ناامیدی و پس‌رفتی که از هر امید و پیش‌رفت توخالی‌ای قدرت‌مندتر و پیش‌ران‌تر است. اسلام و ایران در نظم موجود لجن‌مال شده‌اند و این ناامیدی بنیادین، عین ادای دین به اسلام و عین ارج نهادن به ایران است تا هردویشان بیش از این به محاق نروند‌. در شرایط ما، این سکوت» به‌مراتب کَرکننده‌تر و بنیان‌برافکن‌تر از نعره‌های نیاندیشیده‌ است. 

مسئله اکنون ما نه چیزهایی مثل حکمرانی و رسانه‌ و اصلاح و غیره، که مشخصا بر سر امر ی‌»ست. امر ی باید از نو بازتعریف شود و نظم ی از بنیاد تغییر کند. حرکات خودجوش مردمی، بستر شبکه‌های اجتماعی، تغییرات بنیادین نسلی و دیگر عرصه‌های مرئی و نامرئی، همگی ذیل امر اجتماعی» دست‌اندرکار این تغییر تدریجی‌اند و خود را هیچ‌گاه درون نظم یِ پوسیده‌ شده‌ی امروز ما محدود نمی‌کنند. تنها کاری که باید کرد این است که اجازه داد این روند ادامه پیدا کند و با کنش‌های نسنجیده، تکمیل آن را به تأخیر نینداخت.

اکنون با توجه به جمیع این وجوه باید آرام بگیریم و برای خودمان سوگ‌واری‌ کنیم. سوگ‌واری‌ای که عین یک کنش رادیکال ی‌ست. نیازی به داد و قال و مقاومت‌هایی از این دست نیست. مقاومت در برابر چه؟ آن‌چه می‌خواهیم در برابرش مقاومت کنیم، خودْ به اوج تزل‌ رسیده و در این شرایط، مقاومت ما ناگزیر به تمدیدسازی حیات او می‌انجامد.

 

نظم موجود برای مقاومت ما له‌له می‌زند تا بدین‌وسیله با موضع‌گیری و عکس‌العمل نشان دادن در قبال دیگری‌اش یعنی ما، بتواند ساز و کارهای خود را بازتولید کند و به حیاتش ادامه دهد. مقاومت علنی ما و سرکوب او، بازی‌ تکراری‌ست که ثمره‌ای به جز استمرار نظم موجود ندارد. بی‌کنشی یا ظهور نا-کنش» در صحنه، بدترین اتفاق برای نظمی است که ملتماسه از ما می‌خواهد کاری کنیم، مقاومتی کنیم، دعوایی راه بیاندازیم و اصلاً آشوب و اغتشاشی به پا کنیم. چراکه دینامیسم و تحرک ایجادشده توسط کنش معترضان، دقیقاً همان چیزی‌ست که نظم موجود را حفظ می‌کند. نظمی که هستی‌اش وابسته به دیگری و کنش اوست و نیازمند اغتشاش و بحران است تا بیش از پیش بازوهای اصلی‌اش یعنی گفتار امنیت و وحدت را غالب کند.

باید اصل بازی را تغییر داد. باید کاری نکرد! نظمی که اساساً به واکنش و عکس‌العمل زنده است، وقتی هیچ عملی را در صحنه یافت نکند تا برای نجات خود به آن چنگ زند، ضرورتاً به بن‌بست می‌خورد و ناچار به تغییر روی خواهد آورد.
این بار وقت این است که با نه» نگفتن به یک بازی تکراری، نظم موجود را با همه بحران‌های دهشتناکش تنها بگذاریم. باید چرخ‌دنده‌های بازتولید بن‌بست را از کار انداخت نه این‌که برنامه‌ای جدید برای آن طراحی کرد!

همچنین نباید از یاد برد که مقاومت سخت علیه یک قدرت سخت، مقاومت‌کنندگان را شبیه همان چیزی می‌کند که علیه آن شوریده‌ بودند. کما اینکه اکنون بزرگترین مقاومت کننده علیه آمریکا، خودْ شبیه‌ترین دولت به آمریکاست و دست بر قضا سرنشینان یک هواپیمای مسافربری را مورد هدف موشک قرار داده است.
در این شرایط، مقاومت‌کنندگان، اصلاح‌گران و منتقدین ساده‌دل، همان‌ها هستند که درست برعکس نیت خیرشان، مرتکب خیانت می‌شوند. همان فرآیندی که این‌طور در دیالکتیک روشنگری» توضیح داده شده: بنا بر سرشت وضعیت بیمارگونه‌ی موجود، حتی شریف‌ترین فرد اصلاح‌طلب نیز که از زبانی نخ‌نما برای توصیه‌ی اصلاح و احیا سود می‌جوید[.]، نفس همان نظام مستقری را تقویت می‌کند که سعی در خرد کردن آن دارد».

5⃣احیای شهادت
اتخاذ رویکرد مبتنی بر نا-کنش‌‌»، نه‌تنها تی ویران‌گر و بی‌مسئولیت نیست که عین تعهد به انقلاب اسلامی» و آرمان‌های ملت ایران است. در شرایطی که ساختار جمهوری اسلامی علناً و به‌کرات‌ نشان داده تن به اصلاحات ساختاری نمی‌دهد و دل در گرو بن‌بست موجود دارد، تعهد به انقلاب اسلامی باید از نو بازتعریف شود و رنگ و بوی زمانه به خود بگیرد. امروز انقلابی‌گری دقیقا یعنی جستن راهی برای بهبود وضعیت، در یکی از پیچیده‌ترین دقایق تاریخ معاصر ایران. اکنون کنش متعهدانه‌ی انقلابی از طرفی رادیکال است چراکه بن‌بست‌ها به رادیکال‌ترین شکل خود درآمده‌اند و از سوی دیگر و در جلوه‌ای تناقض‌آمیز، خاموش و آرام است چراکه در یک وضعیت متناقض فرمول‌های ساده و کلاسیکِ کنش راه به جایی نمی‌برند و به ضد خود تبدیل می‌شوند.

این رویکرد اما ممکن است به کام بسیاری از نیروهای جوان فعال در جامعه -از حزب‌اللهی گرفته تا سکولار- خوش نیاید و این نا-کنش» را عملاً در حکم مرگ خود تلقی کنند. بله! در یک وضعیت پیچیده‌‌ی متناقض، برای دست‌یابی به زندگی ناچاریم به استقبال مرگ برویم. مرگی که از هر زندگی‌ای حیات‌بخش‌تر است. وضعیت امروز ما فدیه می‌طلبد. باید قربانی شویم. باید به عاشورا» برگردیم. باید دفاع مقدس» را احیا کنیم و روی مین برویم. مین‌هایی که این‌بار نه توسط دشمن خارجی که در درون و از درون کارگذاری شده‌اند. فقط از خلال همین خون و مرگِ نمادین/واقعی است که می‌توان ایران اسلامی را به سلامت از این پیچ تاریخی عبور داد. جوان دغدغه‌مند مسلمانی که نگران است این راه منجر به از دست رفتن اعمالش شود یا مرگ‌ نمادینش را به همراه داشته باشد، باید عاشورا» را بازخوانی کند. امروز باید فرهنگ شهادت» را احیا کنیم. کار» ضروری ما، فقط همین بازگشت به میراث فکری‌مان و کند و کاوِ جدی در آن است. 

✅ امید
ما هبوط کرده‌ایم. ما زخم خورده‌ایم. اما نزدیک‌ترین وقت به طلوع خورشید زمانی‌ست که تاریکی و ظلمات آسمان به اوج خود رسیده. امید در دل نا-امیدی‌ست. درون آن است. همان‌طور که ژیژک در مقاله سوژه حساس هگلی» می‌گوید: هبوط از قبل فی‌نفسه در حکم نفی/رفع/تعالی خویش است؛ زخم از قبل فی‌نفسه در حکم مرهم خویش است». همه کاری که باید بکنیم تصدیق این موقعیت و روی‌آوری به نا-کنش» رهایی‌بخش است.

در پایان فقط یک جمله‌ دیگر از دیالکتیک روشنگری» درخور توجه می‌نماید، آن هم برای بزرگان»ی که شاید هنوز دلسوز این کشور و دل‌‌نگران انقلابی‌اند که ملتی در بهمن ۵۷ به آن امید بسته بودند:
اگر روشنگری[بخوانید انقلاب اسلامی!] تامل در باب این عناصر پس‌رونده را در خود جای ندهد، در واقع گور خود را کنده است».

رَدْ» @rad_channel1


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها